پانيذپانيذ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

کدبانوی کوچولو

مهروي من سلام خيلي وقت که نتونستم به وبلاگت سر بزنم چون آخر شهريور هميشه سر ماماني شلوغ و ثبت نام دانشگاه کلا دو ماه طول ميکشه کلي اتفاق توي اين دو ماه افتاده و از همه مهمتر شما دختر گلم بزرگتر شدي و شيرين کاريهاتم هم مثل خودت بزرگانه تر شده می خوام از اشتباهات لغویت بگم که خیلی باحال و بامزه است حالا دیگه وقتی میگم اسمت چیه میگی پانیس نینی مال کیه پانیس کفش کیه پانیس ... تقریبا اوایل شهریور اسمت را بر زبان آوردی قو غاله                    قورباغه ددیش               &n...
24 آذر 1392

اصفهان خونه جديد خاله مهسا

جمعه اين هفته به اصفهان خونه خاله مهسا رفتيم عصر پنجشنبه داشتم وسايل رفتن آماده ميکردم که متوجه شدم که باید به دستشویی ببرمت داخل حمام رفتن همان و گريه و جيغ شما براي آب بازي همان نميدونم چند وقته که ديگه به حرف مامان گوش نميدي از يه طرف دوست دارم بازي کني و از طرف ديگه نگرانم که يه وقت کف حمام سر نخوري البته اکثرا دمپايي پات ميکني ولي گاهي اوقات هم پا برهنه ميشي بالاخره من کوتاه اومدم و تسليم خواسته پانيذم شدم.   خلاصه ساک سفر بستيم و راه افتاديم وقتي که به خونه خاله رسيديم تقريبا ساعت 10:30 بود از خواب بيدار شدي و به پويا که از تراس خونه دست تکون ميداد نگاه کردي پويا خودشو سريع به پايين رسوند و مارو راهنمايي کرد وقتي به داخل آپا...
24 آذر 1392

سرچشمه محلات

جمعه اين هفته ساعت پنج و نيم صبح بيدار شديم و به سرچشمه محلات رفتيم البته من و بابا فکر مي کرديم که شما بيدار نميشي ولي همين که ما بلند شديم شما هم مثل آدم بزرگا بلند شدي زودتر از مامان و بابا آماده شدي تازه عروسک مورد علاقه ات را هم دست گرفتي هي پشت سر هم ميگفتي دَ  دَ  دَ وقتي راه افتاديم اومدي تو بغلم شير خوردي و خوابيدي تا اونجا خواب بودي کنار حوض اصلي پارک سرچشمه نشستيم بعد صبحانه خورديم که واقعا بهمون چسبيد بعد با بابا احسان رفتيم دور بزنيم کنار گلها ازت عکس گرفتيم ولي من خيلي ميترسيدم زنبورها نيشت بزنند ازت پرسيدم زنبور چي ميگه شماهم با خنده گفتي ويژ ويژ ويژ وقتي برگشتيم عمه الهام هم اومده بود من برات...
20 آذر 1392
1